میگوید اگر بخواهد در جعبه سیاه خود را باز کند و ناگفتههای 15 سال اخیر استقلال را بگوید دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود.
با «علیرضا منصوریان» از اولین روز تمرینش با استقلال شروع کردیم و رسیدیم به زمان حال که کنار افشین قطبی روی نیمکت تیم ملی مینشیند. کاپیتان محبوب استقلال که هنوز هم وقتی پا به استادیوم آزادی میگذارد تشویق میشود، آینده خود را روی نیمکت آبیها میبیند البته به شرطهها و شروطهها. مصاحبه مفصل علیمنصور با خبرگزاری ایپنا را بخوانید:
پیراهن شماره 10 استقلال آرزوی کودکیام بود
من علیرضا منصوریان متولد 11/9/1350 هستم. از کودکی برای تماشای بازیهای تیم محبوبم به استادیوم آزادی میروم. به خاطر ندارم در طول زندگیام طرفدار تیمی جز استقلال بوده باشم. وقتی بچه بودم چهار اسطوره فوتبالی داشتم. روشن، پروین، حجازی و قاسمپور اما هرگز پرسپولیسی نبودم و استقلال همیشه علاقه قلبی من بوده است. آرزوی دوران کودکی من پوشیدن شماره 10 استقلال و شماره 7 تیم ملی بود که خوشبختانه به هر دوی این آرزوها رسیدم.
قلعهنویی الگوی من شد
در سال 70 استقلال لیدری به نام «ممد BBC» داشت. آمد سراغ من و گفت علی جباری میخواهد تو به استقلال بیایی. آن زمان استقلال هافبکهایی مثل نعلچگر، بیانی، نامجومطلق، فنونیزاده، قلعهنویی و...را داشت. آن موقع گفتم با این هافبکها نمیتوانم در استقلال فیکس شوم. سه سال بعد استقلالیها دوباره به سراغم آمدند. یادم است درست بعد از آن بازی جنجالی استقلال و پرسپولیس بود که چند بازیکن آبی محروم شدند. دو روز بعد از آن بازی امیر قلعهنویی زنگ تلفن خانه من را به صدا درآورد. به من گفت در لیست استقلال قرار داری و روی تو حساب کردهایم. همین حرکت قلعهنویی بعدها شد الگوی من که این کار را برای استقلال انجام دهم. یعنی به بازیکنان زنگ بزنم و آنها را دعوت به حضور در استقلال کنم.
به پیشنهاد عابدینی جواب رد دادم
قلعهنویی وقتی پیشنهاد حضور در استقلال را به من داد، گفت اگر دنبال پول هستی و میخواهی از نظر مالی پیشرفت کنی به این تیم نیا چون اینجا پول زیادی نصیبت نمیشود. من هم که داشتم به آرزویم میرسیدم گفتم میخواهم پیراهن استقلال را بپوشم و این تیم را دوست دارم. باور کنید هنوز هم که هنوز است پیراهن استقلال را با میلیونها تومان پول عوض نمیکنم. بعد از تماس قلعهنویی به سراغ محمد نبی (که الان دوست صمیمی من است) رفتم و به او گفتم رضایتنامهام را برای استقلال میخواهم. او و باشگاه پارسخودرو با من همکاری کردند اما یک پیشنهاد دیگر هم داشتم. نبی و نیاکانی (رییس وقت باشگاه پارس خودرو) رابطه صمیمانهای با امیر عابدینی که آن زمان مدیرعامل پرسپولیس بود، داشتند. به من گفتند پرسپولیس هم تو را میخواهد و پول بیشتری میدهد اما اصلا حاضر نشدم یکبار با قرمزها مذاکره کنم. برای آنها احترام زیادی قائل بودم اما گفتم عشق من استقلال است
خجالت میکشیدم سر تمرین استقلال بروم
به همین سادگی بود که من به آرزویم رسیدم و استقلالی شدم. آن موقع فقط 23 سال داشتم. خیلی ساده استقلالی شده بودم اما میدانستم باید قدر این پیراهن را بدانم تا ماندگار شوم. وقتی رفتم سر تمرین همان موقع که با من قرارداد نبستند. چند جلسه رفتم تا وقتی از سلامت جسمیام مطمئن شدند گفتند بیا قرارداد ببند اما مهمترین نکته را یادم رفت بگویم بعد از اینکه رضایتنامهام را از پارس خودرو گرفتم خجالت میکشیدم سر تمرین استقلال بروم. ظهر اولین روز تمرینم جواد زرینچه را دیدم که آن روزها یکی از بزرگان استقلال بود گفت میدانم استقلال تو را میخواهد من هم گفتم خجالت میکشم بیایم سر تمرین آخر آن روزها استقلال بازیکنان بزرگی داشت. حسنزاده، مرفاوی، زرینچه، ورمزیار، بابازاده، غلامپور، سرخاب، قلعهنویی و...آن روزها مثل الان نبود. استقلال حداقل 7 یا 8 ملیپوش داشت.
میدانستم روزی محبوب میشوم
هیچوقت برخورد قلعهنویی و بقیه بزرگان استقلال را در اولین جلسه تمرینم فراموش نمیکنم. با اینکه آن موقع یکی از بهترین هافبکهای لیگ بودم اما استقلال بازیکنان بسیار بزرگی داشت که من نگران برخورد آنها با خودم بودم. قلعهنویی من را به همه معرفی کرد و بزرگترهای استقلال حسابی تحویلم گرفتند. با این حال چند بازیکن که نمیخواهم از آنها اسم ببرم رفتار خوبی با من نداشتند. انگار حضور من حاشیه امنیت آنها را از بین برده بود. در تمرین من را بدجور میزدند و خیلی خشن از من استقبال میکردند. زرینچه و قلعهنویی که این صحنهها را میدیدند من را نصیحت میکردند و میگفتند تحمل کن. همان موقع به خودم گفتم باید همه چیز را تحمل کنم. میدانستم روزی بازیکن محبوبی برای استقلال میشوم. به خودم اطمینان داشتم و همین اعتماد بهنفس باعث شد بعد از پنجمین بازی پیراهن شماره 10 را بپوشم و به یکی از مهمترین آرزوهای زندگیام برسم. باید این را هم بگویم که برخورد بزرگترهای استقلال با من درس خوبی شد تا خودم هم با تازهواردان چنین برخوردی داشته باشم که آنها در ابتدای حضور در استقلال احساس غریبی نکنند.
به قلعهنویی مدیونم
استقلالی شدن برای من یک رویا بود. شاید باورتان نشود اما تا پنج سال اول که پیراهن استقلال را میپوشیدم انگار روی ابرها بودم. بازیهای اول من با استقلال در جام نقش جهان بود که خوش درخشیدم. باید قدرشناس باشم وبگویم موفقیتی که در استقلال بهدست آوردم را مدیون نصرا... عبداللهی، بهتاش فریبا و امیر قلعهنویی هستم. آنها در استقلال به من میدان دادند و حمایت کردند. همین شد که من پیشرفت کردم و به اینجا رسیدم. تا آخر عمرم لطف و محبت آنها را فراموش نمیکنم و از آنها ممنون هستم.
میگوید اگر بخواهد در جعبه سیاه خود را باز کند و ناگفتههای 15 سال اخیر استقلال را بگوید دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود.
با «علیرضا منصوریان» از اولین روز تمرینش با استقلال شروع کردیم و رسیدیم به زمان حال که کنار افشین قطبی روی نیمکت تیم ملی مینشیند. کاپیتان محبوب استقلال که هنوز هم وقتی پا به استادیوم آزادی میگذارد تشویق میشود، آینده خود را روی نیمکت آبیها میبیند البته به شرطهها و شروطهها. مصاحبه مفصل علیمنصور با خبرگزاری ایپنا را بخوانید:
پیراهن شماره 10 استقلال آرزوی کودکیام بود
من علیرضا منصوریان متولد 11/9/1350 هستم. از کودکی برای تماشای بازیهای تیم محبوبم به استادیوم آزادی میروم. به خاطر ندارم در طول زندگیام طرفدار تیمی جز استقلال بوده باشم. وقتی بچه بودم چهار اسطوره فوتبالی داشتم. روشن، پروین، حجازی و قاسمپور اما هرگز پرسپولیسی نبودم و استقلال همیشه علاقه قلبی من بوده است. آرزوی دوران کودکی من پوشیدن شماره 10 استقلال و شماره 7 تیم ملی بود که خوشبختانه به هر دوی این آرزوها رسیدم.
در سال 70 استقلال لیدری به نام «ممد BBC» داشت. آمد سراغ من و گفت علی جباری میخواهد تو به استقلال بیایی. آن زمان استقلال هافبکهایی مثل نعلچگر، بیانی، نامجومطلق، فنونیزاده، قلعهنویی و...را داشت. آن موقع گفتم با این هافبکها نمیتوانم در استقلال فیکس شوم. سه سال بعد استقلالیها دوباره به سراغم آمدند. یادم است درست بعد از آن بازی جنجالی استقلال و پرسپولیس بود که چند بازیکن آبی محروم شدند. دو روز بعد از آن بازی امیر قلعهنویی زنگ تلفن خانه من را به صدا درآورد. به من گفت در لیست استقلال قرار داری و روی تو حساب کردهایم. همین حرکت قلعهنویی بعدها شد الگوی من که این کار را برای استقلال انجام دهم. یعنی به بازیکنان زنگ بزنم و آنها را دعوت به حضور در استقلال کنم.
قلعهنویی وقتی پیشنهاد حضور در استقلال را به من داد، گفت اگر دنبال پول هستی و میخواهی از نظر مالی پیشرفت کنی به این تیم نیا چون اینجا پول زیادی نصیبت نمیشود. من هم که داشتم به آرزویم میرسیدم گفتم میخواهم پیراهن استقلال را بپوشم و این تیم را دوست دارم. باور کنید هنوز هم که هنوز است پیراهن استقلال را با میلیونها تومان پول عوض نمیکنم. بعد از تماس قلعهنویی به سراغ محمد نبی (که الان دوست صمیمی من است) رفتم و به او گفتم رضایتنامهام را برای استقلال میخواهم. او و باشگاه پارسخودرو با من همکاری کردند اما یک پیشنهاد دیگر هم داشتم. نبی و نیاکانی (رییس وقت باشگاه پارس خودرو) رابطه صمیمانهای با امیر عابدینی که آن زمان مدیرعامل پرسپولیس بود، داشتند. به من گفتند پرسپولیس هم تو را میخواهد و پول بیشتری میدهد اما اصلا حاضر نشدم یکبار با قرمزها مذاکره کنم. برای آنها احترام زیادی قائل بودم اما گفتم عشق من استقلال است
خجالت میکشیدم سر تمرین استقلال بروم
به همین سادگی بود که من به آرزویم رسیدم و استقلالی شدم. آن موقع فقط 23 سال داشتم. خیلی ساده استقلالی شده بودم اما میدانستم باید قدر این پیراهن را بدانم تا ماندگار شوم. وقتی رفتم سر تمرین همان موقع که با من قرارداد نبستند. چند جلسه رفتم تا وقتی از سلامت جسمیام مطمئن شدند گفتند بیا قرارداد ببند اما مهمترین نکته را یادم رفت بگویم بعد از اینکه رضایتنامهام را از پارس خودرو گرفتم خجالت میکشیدم سر تمرین استقلال بروم. ظهر اولین روز تمرینم جواد زرینچه را دیدم که آن روزها یکی از بزرگان استقلال بود گفت میدانم استقلال تو را میخواهد من هم گفتم خجالت میکشم بیایم سر تمرین آخر آن روزها استقلال بازیکنان بزرگی داشت. حسنزاده، مرفاوی، زرینچه، ورمزیار، بابازاده، غلامپور، سرخاب، قلعهنویی و...آن روزها مثل الان نبود. استقلال حداقل 7 یا 8 ملیپوش داشت.
میدانستم روزی محبوب میشوم
هیچوقت برخورد قلعهنویی و بقیه بزرگان استقلال را در اولین جلسه تمرینم فراموش نمیکنم. با اینکه آن موقع یکی از بهترین هافبکهای لیگ بودم اما استقلال بازیکنان بسیار بزرگی داشت که من نگران برخورد آنها با خودم بودم. قلعهنویی من را به همه معرفی کرد و بزرگترهای استقلال حسابی تحویلم گرفتند. با این حال چند بازیکن که نمیخواهم از آنها اسم ببرم رفتار خوبی با من نداشتند. انگار حضور من حاشیه امنیت آنها را از بین برده بود. در تمرین من را بدجور میزدند و خیلی خشن از من استقبال میکردند. زرینچه و قلعهنویی که این صحنهها را میدیدند من را نصیحت میکردند و میگفتند تحمل کن. همان موقع به خودم گفتم باید همه چیز را تحمل کنم. میدانستم روزی بازیکن محبوبی برای استقلال میشوم. به خودم اطمینان داشتم و همین اعتماد بهنفس باعث شد بعد از پنجمین بازی پیراهن شماره 10 را بپوشم و به یکی از مهمترین آرزوهای زندگیام برسم. باید این را هم بگویم که برخورد بزرگترهای استقلال با من درس خوبی شد تا خودم هم با تازهواردان چنین برخوردی داشته باشم که آنها در ابتدای حضور در استقلال احساس غریبی نکنند.
به قلعهنویی مدیونم
استقلالی شدن برای من یک رویا بود. شاید باورتان نشود اما تا پنج سال اول که پیراهن استقلال را میپوشیدم انگار روی ابرها بودم. بازیهای اول من با استقلال در جام نقش جهان بود که خوش درخشیدم. باید قدرشناس باشم وبگویم موفقیتی که در استقلال بهدست آوردم را مدیون نصرا... عبداللهی، بهتاش فریبا و امیر قلعهنویی هستم. آنها در استقلال به من میدان دادند و حمایت کردند. همین شد که من پیشرفت کردم و به اینجا رسیدم. تا آخر عمرم لطف و محبت آنها را فراموش نمیکنم و از آنها ممنون هستم.
اولین قراردادم با استقلال320 هزار تومان بود
میدانم باورش خیلی سخت است اما اولین قراردادی که من با استقلال امضا کردم 320 هزار تومان بود. وقتی من استقلالی شدم سقف قرارداد این تیم با بازیکنان 2 میلیون و 100 هزار تومان بود. من به کاظم اولیایی که مدیرعامل وقت استقلال بود گفتم کمی به این مبلغ اضافه کند که او گفت چون بابت رضایتنامه من به پارس خودرو پول داده نمیتواند مبلغ قراردادم را بالا ببرد. از او خواستم حداقل به من حقوق ماهیانه بدهد که بتوانم خرج رفت و آمدم را دربیاورم. آن روزها من ماشین نداشتم و دو ساعت زودتر حرکت میکردم تا به موقع سر تمرین برسم. بعضی از روزها چند بازیکن استقلال من را میدیدند اما پا روی ترمز نمیزدند تا من را هم با خودشان ببرند. تا اینکه یکی از روزها هواداری به نام حسین من را روی پل آریاشهر دید و وقتی فهمید ماشین ندارم من را سر تمرین برد. این هوادار استقلال یک سال من را به تمرین میرساند و از همان جا بود که مهر هواداران به دل من افتاد و فهمیدم در تیم بزرگی مثل استقلال باید به هوادار عشق ورزید. بهترین ارثیه از استقلال همین عشق هواداران است.
ثابت کردم پیراهن استقلال بر تن من گشاد نبود
همان روزهایی که تازه استقلالی شده بودم یکی از لیدرها آمد و گفت: استقلال بازیکنی میخواهد که مقابل پرسپولیس با جان و دل بجنگد. بازیکن استقلال باید پیراهنش را مثل ناموسش دوست داشته باشد. این پیراهن بعد از خدا و خانواده باید برای بازیکن استقلال از همه چیز مهمتر باشد. در جواب آن لیدر گفتم که از بچگی استقلالی بودم و این پیراهن به تن من گشاد نیست. همان روز فهمیدم چه مسوولیت سنگینی مقابل هواداران استقلال دارم. آنموقع مثل الان نبود که هوادار برای بازیکن بیمعنی باشد. وقتی آن لیدر من را سین جیم کرد کمی هم ترسیدم. با خودم گفتم باید تمام توانم را برای هواداری که عاشق استقلال است بگذارم. همان لیدر چند وقت بعد آمد به من گفت پیراهن استقلال برای تو اندازه است.
ماجرای درگیری با حمید بابازاده
یادم است در یکی از بازیهای لیگ به ملوان باختیم که در آن بازی یک گل زدم. وقتی داشتیم شام میخوردیم حمید بابازاده که به دلیل سیاستمدار بودنش ملقب به گورباچف بود به من گفت: «باید هم با خیال راحت غذا بخوری. باخت که برای شماها مهم نیست.» در جواب او گفتم: «بیشتر از پولی که میگیرم فوتبال بازی میکنم. اگر تو هم به اندازه من تعصب داشتی محکمتر درون دروازه میایستادی.» بابازاده الان صمیمیترین دوست من است اما میخواهم این را بگویم که آن روزها همه بازیکنان نسبت به استقلال احساس مسوولیت میکردند. حالا بعد از گذشت 15 سال از روزی که رسما استقلالی شدم میگذرد وهر روز در نماز خدا را شکر میکنم که استقلالی شدم.
به خاطر سیاستمداری محبوب نشدم
هرگز سیاستمدار نبودهام. آنهایی که میگویند به خاطر سیاستمداریام محبوب شدهام اشتباه میکنند . تنها دلیل محبوبیت من صداقتم است که در برخورد با هواداران به خرج دادهام. اگر روزی به این نتیجه برسم که منفعت استقلال در این است که من هیچکس را برای خودم نگه ندارم این کار را میکنم. من از استقلال به همه جا رسیدهام و همیشه منفعت این تیم را به منفعت خودم هم ترجیح دادهام. روز خداحافظیام از استقلال عشق هوادار را با تمام وجود لمس کردم. وقتی 125 هزار هوادار به خاطر خداحافظی من اشک ریختند بیشتر از میلیونها تومان پول برایم ارزش داشت. دلیل رابطه صمیمانه من با هواداران این بود که خودم قبل از اینکه بازیکن شوم هوادار بودم به همین دلیل همیشه آنها را درک میکردم.
به ماشین پورحیدری سنگ زدم
یادم نیست چه سالی بود. استقلال با پاس بازی داشت و 4 بر یک شکست خورد. من هم روی سکوهای آزادی بودم و از این باخت خیلی عصبانی شدم. آن روز 70 هوادار استقلال به ماشین پورحیدری سنگ پرتاب کردند. من هم یکی از هوادارانی بودم که به سمت ماشین او سنگ انداختم. پارسال وقتی در پاس همدان بودم این ماجرا را برای پورحیدری تعریف کردم و از او حلالیت خواستم. به این دلیل که خودم هوادار بودم همیشه حال هوادار را درک میکنم.
پرسپولیسیها هم از خداحافظیام ناراحت شدند!
در تمام طول بازیکنیام کوچکترین برخوردی با هواداران نداشتم و به آنها احترام گذاشتم. من برخلاف خیلیهای دیگر با هواداران پرسپولیس هم رابطه خوبی داشتم. بعد از خداحافظیام وقتی هواداران پرسپولیس را دیدم آنها همه از خداحافظی من اظهار ناراحتی کردند. فکر میکنم رمز محبوبیت میان هواداران صداقت و احترام است.
پدرم مرا قسم داد علیه استقلال حرف نزنم
روز خداحافظیام وقتی برای بوسیدن چهار گوشه زمین استادیوم را دور زدم و به هواداران نگاه کردم خشکم زد. هواداران برایم اشک میریختند. اگر خدا به من 150 بازی ملی و 10 برابر پولی که الان دارم را میداد به این اندازه برایم ارزش نداشت. از روزی که از استقلال خداحافظی کردم به حرمت هوادار، پیراهن و پیشکسوت علیه تیم حرف نزدم. این سه مساله دهان من را میبندد تا هرگز علیه تیم محبوبم حرف نزنم. در کنار این موضوع پدرم هم من را قسم داده علیه استقلال مصاحبه نکنم. بعد از اتفاقات اخیر هم وقتی با تیم ملی در چین بودم پدرم زنگ زد و گفت جواب مصاحبه استقلالیها را نده. خوشحالم که هوادار همیشه حس درونی مرا درک میکند و میداند هیچ فردی را به استقلال ترجیح نمیدهم. دنبال این نیستم که با ناحقی بهجایی برسم. حقالسکوت هم نمیگیرم اما اگر ببینم کسی میخواهد به استقلال لطمه بزند به او ضربه میزنم.
هر وقت استقلال حرفهای شد برمیگردم
یکی از خطرناکترین سوالاتی که در همه مصاحبهها از من میشود سرمربیگری من در استقلال است. قبل از اینکه کار مربیگری را آغاز کنم پیش خودم فکر میکردم خیلی زود کار در استقلال را شروع کنم اما الان به نتیجه دیگری رسیدهام. فقط روزی به استقلال برمیگردم که این تیم مجموعه کامل و حرفهای را در اختیار داشته باشد. قطعا روزی سرمربی استقلال میشوم اما آن روز وقتی فرا میرسد که این تیم امکانات لازم برای رسیدن به موفقیت را در اختیار داشته باشد
انتخاب پاس همدان اشتباه بود
فوتبالیست بزرگ همیشه گامهای بزرگ برمیدارد. شاید خیلیها از من انتقاد کنند که چرا در ابتدای کار سرمربیگری در یک تیم لیگ برتری را انتخاب کردم اما من این انتقاد را قبول ندارم. من به عنوان یک فوتبالیست بزرگ نمیتوانستم کارم را از یک تیم کوچک و به عنوان دستیار آغاز کنم. بعدها فهمیدم که انتخاب پاس اشتباه بود اما به تجربهاش میارزید. من نباید یک نفره به همدان میرفتم. باید یک تیم مربیگری را با خودم میبردم. اتفاقات عجیبی در همدان برایم رخ داد. من همه چیز را خیلی ساده میدیدم و میخواستم دوستانه برخورد کنم اما واکنشها نسبت به من منفی بود. از انتخابم راضی نیستم اما تجربه منفی خوبی بهدست آوردم و فهمیدم همیشه نباید با مسائل، ساده و دوستانه برخورد کنم.
از تیم ملی چیزهای زیادی یاد گرفتم
وقتی افشین قطبی پیشنهاد حضور در تیم ملی را به من داد پنج ماه فکر کردم که قبول کنم یا نه. حدود 10 جلسه با قطبی برگزار کردیم، کاملا طرز تفکر او را آنالیز کردم و به این نتیجه رسیدم که تفکرات فنی ما مشترکات زیادی دارد. با کارشناسان زیادی مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که تیم ملی برای من بهترین جاست. در این مدت چیزهای زیادی از تیم ملی و بودن با بازیکن بزرگ یاد گرفتم که سالها کار کردن در یک تیم لیگ برتری نمیتوانست آنها را به من یاد بدهد اما باید به این موضوع اشاره کنم که رقم قراردادم با تیم ملی بسیار پایین است و یک ششم مبلغی است که از پاس همدان گرفتم.
گفتند لژیونر شوی از تیم ملی خط میخوری
داستان خط خوردن من از تیم ملی داستان عجیبی است. من در 27 سالگی و زمانی که در اوج قرار داشتم از تیم ملی خط خوردم. فدراسیون به بازیکنان تیم ملی قبل از اینکه به جامجهانی صعود کنند وعده داد در صورت متوقف کردن استرالیا در خانهاش و صعود به جامجهانی پاداش ویژهای میدهد. مسوولان وقت تیم ملی فکرش را نمیکردند استرالیا را مغلوب کنیم و به جامجهانی صعود کنیم. پاداش را به ما ندادند و گفتند اگر در جامجهانی آمریکا را شکست دهید پاداش شما 2 برابر میشود. آمریکا را هم بردیم و پاداش ما را ندادند. خیلی از بچهها به خاطر بدقولی مسوولان فدراسیون اعتراض کردند که همه آنها خط خوردند اما دلیل خط خوردن من چیز دیگری بود. بعد از قهرمانی در بازیهای آسیایی بانکوک از آ.ا.ک یونان برایم پیشنهاد رسید. مسوولان وقت فدراسیون که اتفاقا غیرفوتبالی هم بودند به من گفتند اگر لژیونر شوی خط میخوری. من تهدید آنها را جدی نگرفتم اما این اتفاق افتاد. مدیریت غیرفوتبالی آن دوره خیلی به ملیپوشان ظلم کرد. بعد از آن دوره هم که دیگر لیگ نتوانست جواب تیم ملی را بدهد و از جامجهانی 98 به بعد دیگر تیم ملی قوی نداشتیم
من در استقلال مافیا نداشتم
طی سالهای اخیر حرف و حدیث پشت سر من در استقلال زیاد بوده است. برای آخرین بار میخواهم این شایعهها را خنثی کنم.استقلال بعد از خدا و خانوادهام مهمترین قسمت زندگی من است. به خاطر سربلندی این تیم دست به هر کاری میزنم. من به خاطر استقلال نصف شب دم خانه بازیکن رفتهام تا او را راضی کنم به استقلال بیاید. وقتی تیم مشکل مالی داشته و پاداش دادهاند پول خودم را بین بچهها تقسیم کردهام تا تیم به حاشیه نرود. جلوی خیلی از بازیکنان را که میخواستند برای استقلال حاشیه بسازند گرفتم. اگر اسم این کارها مافیاگری است عیبی ندارد و بگویند من مافیا داشتم. من در پست خودم برای استقلال بازیکن آوردم تا تیم کمبودی احساس نکند زیرا همیشه منفعت تیم را به منفعت خودم ترجیح دادم.
الان صلاح نیست حرف بزنم
بعد از جدایی من از استقلال خیلیها گفتند این تیم کاپیتانی که بتواند حاشیهها را جمع کند ندارد. این نظر بقیه است. نمیتوانم واقعیت را بگویم و حرف دلم را بزنم زیرا نمیخواهم سوءتفاهم پیش بیاید. وقتی درباره این موضوع حرف میزنم که عضوی از مجموعه استقلال باشم و در این تیم پست داشته باشم. خیلی حرفها هست که روی دلم سنگینی میکند و باید آنها را بگویم اما الان صلاح نیست. خیلیها به من لقب جعبه سیاه استقلال را دادند. مطمئن باشید روزی در این جعبه باز میشود...
به خاطر سیاستمداری محبوب نشدم
هرگز سیاستمدار نبودهام. آنهایی که میگویند به خاطر سیاستمداریام محبوب شدهام اشتباه میکنند . تنها دلیل محبوبیت من صداقتم است که در برخورد با هواداران به خرج دادهام. اگر روزی به این نتیجه برسم که منفعت استقلال در این است که من هیچکس را برای خودم نگه ندارم این کار را میکنم. من از استقلال به همه جا رسیدهام و همیشه منفعت این تیم را به منفعت خودم هم ترجیح دادهام. روز خداحافظیام از استقلال عشق هوادار را با تمام وجود لمس کردم. وقتی 125 هزار هوادار به خاطر خداحافظی من اشک ریختند بیشتر از میلیونها تومان پول برایم ارزش داشت. دلیل رابطه صمیمانه من با هواداران این بود که خودم قبل از اینکه بازیکن شوم هوادار بودم به همین دلیل همیشه آنها را درک میکردم.
یادم نیست چه سالی بود. استقلال با پاس بازی داشت و 4 بر یک شکست خورد. من هم روی سکوهای آزادی بودم و از این باخت خیلی عصبانی شدم. آن روز 70 هوادار استقلال به ماشین پورحیدری سنگ پرتاب کردند. من هم یکی از هوادارانی بودم که به سمت ماشین او سنگ انداختم. پارسال وقتی در پاس همدان بودم این ماجرا را برای پورحیدری تعریف کردم و از او حلالیت خواستم. به این دلیل که خودم هوادار بودم همیشه حال هوادار را درک میکنم.
در تمام طول بازیکنیام کوچکترین برخوردی با هواداران نداشتم و به آنها احترام گذاشتم. من برخلاف خیلیهای دیگر با هواداران پرسپولیس هم رابطه خوبی داشتم. بعد از خداحافظیام وقتی هواداران پرسپولیس را دیدم آنها همه از خداحافظی من اظهار ناراحتی کردند. فکر میکنم رمز محبوبیت میان هواداران صداقت و احترام است.
روز خداحافظیام وقتی برای بوسیدن چهار گوشه زمین استادیوم را دور زدم و به هواداران نگاه کردم خشکم زد. هواداران برایم اشک میریختند. اگر خدا به من 150 بازی ملی و 10 برابر پولی که الان دارم را میداد به این اندازه برایم ارزش نداشت. از روزی که از استقلال خداحافظی کردم به حرمت هوادار، پیراهن و پیشکسوت علیه تیم حرف نزدم. این سه مساله دهان من را میبندد تا هرگز علیه تیم محبوبم حرف نزنم. در کنار این موضوع پدرم هم من را قسم داده علیه استقلال مصاحبه نکنم. بعد از اتفاقات اخیر هم وقتی با تیم ملی در چین بودم پدرم زنگ زد و گفت جواب مصاحبه استقلالیها را نده. خوشحالم که هوادار همیشه حس درونی مرا درک میکند و میداند هیچ فردی را به استقلال ترجیح نمیدهم. دنبال این نیستم که با ناحقی بهجایی برسم. حقالسکوت هم نمیگیرم اما اگر ببینم کسی میخواهد به استقلال لطمه بزند به او ضربه میزنم.
یکی از خطرناکترین سوالاتی که در همه مصاحبهها از من میشود سرمربیگری من در استقلال است. قبل از اینکه کار مربیگری را آغاز کنم پیش خودم فکر میکردم خیلی زود کار در استقلال را شروع کنم اما الان به نتیجه دیگری رسیدهام. فقط روزی به استقلال برمیگردم که این تیم مجموعه کامل و حرفهای را در اختیار داشته باشد. قطعا روزی سرمربی استقلال میشوم اما آن روز وقتی فرا میرسد که این تیم امکانات لازم برای رسیدن به موفقیت را در اختیار داشته باشد
انتخاب پاس همدان اشتباه بود
فوتبالیست بزرگ همیشه گامهای بزرگ برمیدارد. شاید خیلیها از من انتقاد کنند که چرا در ابتدای کار سرمربیگری در یک تیم لیگ برتری را انتخاب کردم اما من این انتقاد را قبول ندارم. من به عنوان یک فوتبالیست بزرگ نمیتوانستم کارم را از یک تیم کوچک و به عنوان دستیار آغاز کنم. بعدها فهمیدم که انتخاب پاس اشتباه بود اما به تجربهاش میارزید. من نباید یک نفره به همدان میرفتم. باید یک تیم مربیگری را با خودم میبردم. اتفاقات عجیبی در همدان برایم رخ داد. من همه چیز را خیلی ساده میدیدم و میخواستم دوستانه برخورد کنم اما واکنشها نسبت به من منفی بود. از انتخابم راضی نیستم اما تجربه منفی خوبی بهدست آوردم و فهمیدم همیشه نباید با مسائل، ساده و دوستانه برخورد کنم.
از تیم ملی چیزهای زیادی یاد گرفتم
وقتی افشین قطبی پیشنهاد حضور در تیم ملی را به من داد پنج ماه فکر کردم که قبول کنم یا نه. حدود 10 جلسه با قطبی برگزار کردیم، کاملا طرز تفکر او را آنالیز کردم و به این نتیجه رسیدم که تفکرات فنی ما مشترکات زیادی دارد. با کارشناسان زیادی مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که تیم ملی برای من بهترین جاست. در این مدت چیزهای زیادی از تیم ملی و بودن با بازیکن بزرگ یاد گرفتم که سالها کار کردن در یک تیم لیگ برتری نمیتوانست آنها را به من یاد بدهد اما باید به این موضوع اشاره کنم که رقم قراردادم با تیم ملی بسیار پایین است و یک ششم مبلغی است که از پاس همدان گرفتم.
داستان خط خوردن من از تیم ملی داستان عجیبی است. من در 27 سالگی و زمانی که در اوج قرار داشتم از تیم ملی خط خوردم. فدراسیون به بازیکنان تیم ملی قبل از اینکه به جامجهانی صعود کنند وعده داد در صورت متوقف کردن استرالیا در خانهاش و صعود به جامجهانی پاداش ویژهای میدهد. مسوولان وقت تیم ملی فکرش را نمیکردند استرالیا را مغلوب کنیم و به جامجهانی صعود کنیم. پاداش را به ما ندادند و گفتند اگر در جامجهانی آمریکا را شکست دهید پاداش شما 2 برابر میشود. آمریکا را هم بردیم و پاداش ما را ندادند. خیلی از بچهها به خاطر بدقولی مسوولان فدراسیون اعتراض کردند که همه آنها خط خوردند اما دلیل خط خوردن من چیز دیگری بود. بعد از قهرمانی در بازیهای آسیایی بانکوک از آ.ا.ک یونان برایم پیشنهاد رسید. مسوولان وقت فدراسیون که اتفاقا غیرفوتبالی هم بودند به من گفتند اگر لژیونر شوی خط میخوری. من تهدید آنها را جدی نگرفتم اما این اتفاق افتاد. مدیریت غیرفوتبالی آن دوره خیلی به ملیپوشان ظلم کرد. بعد از آن دوره هم که دیگر لیگ نتوانست جواب تیم ملی را بدهد و از جامجهانی 98 به بعد دیگر تیم ملی قوی ندا من در استقلال مافیا نداشتم
طی سالهای اخیر حرف و حدیث پشت سر من در استقلال زیاد بوده است. برای آخرین بار میخواهم این شایعهها را خنثی کنم.استقلال بعد از خدا و خانوادهام مهمترین قسمت زندگی من است. به خاطر سربلندی این تیم دست به هر کاری میزنم. من به خاطر استقلال نصف شب دم خانه بازیکن رفتهام تا او را راضی کنم به استقلال بیاید. وقتی تیم مشکل مالی داشته و پاداش دادهاند پول خودم را بین بچهها تقسیم کردهام تا تیم به حاشیه نرود. جلوی خیلی از بازیکنان را که میخواستند برای استقلال حاشیه بسازند گرفتم. اگر اسم این کارها مافیاگری است عیبی ندارد و بگویند من مافیا داشتم. من در پست خودم برای استقلال بازیکن آوردم تا تیم کمبودی احساس نکند زیرا همیشه منفعت تیم را به منفعت خودم ترجیح دادم.
بعد از جدایی من از استقلال خیلیها گفتند این تیم کاپیتانی که بتواند حاشیهها را جمع کند ندارد. این نظر بقیه است. نمیتوانم واقعیت را بگویم و حرف دلم را بزنم زیرا نمیخواهم سوءتفاهم پیش بیاید. وقتی درباره این موضوع حرف میزنم که عضوی از مجموعه استقلال باشم و در این تیم پست داشته باشم. خیلی حرفها هست که روی دلم سنگینی میکند و باید آنها را بگویم اما الان صلاح نیست. خیلیها به من لقب جعبه سیاه استقلال را دادند. مطمئن باشید روزی در این جعبه باز میشود... شتیم